با مرگ محسن خان برادرش اسدالله خان و همسر او تصميم مي گيرند دخترهاي محسن را سر به نيست و ميراث محسن خان را تصاحب كنند. منوچهر و دوستش عبدالله موضوع را با دخترها در ميان مي گذارند. مأموران پليس به دنبال سرنخي هستند تا رئيس اصلي اسدالله و افرادش را پيدا كنند. منوچهر و افراد پليس شهين و مهين را پس از بازگشت از سفر فرنگ از اتوبوس پياده مي كنند و به خانه ي داش اسمال مي برند. مرتاضي به نام چينگل خان به دخترها كمك مي كند و به آنها فنون كشتي مي آموزد. شهين و مهين با نام داش حسن و داش حسين، با لباس جاهلي، وارد خانه ي اسمال مي شوند و وانمود مي كنند كه داش اسمال را مي زنند و با جلب كردن اعتماد اسدالله به استخدام او درمي آيند. اسدالله آن دو را به ملاقات رئيس بزرگ مي برد و داش اسمال و عبدالله پليس را خبر مي كنند و پس از تعقيب و گريز آن ها را به دام مي اندازند.
|