سه دوست صميمي به نام هاي امير، احمد و آرسين، كه اولي بساط فالگيري، دومي عكاسي و سومي واكسي دارد، زندگي فقيرانه اي دارند. آن سه با دختر نابينائي به نام گلي، كه با سنجاق فروشي امرار معاش مي كند، آشنا مي شوند. آنها خود را آدم هاي ثروتمندي معرفي و از گلي مراقبت مي كنند. امير به گلي قول مي دهد كه هزينه ي معالجه ي چشم او را فراهم كند. او و احمد به هر دري مي زنند، اما موفق نمي شوند. آن دو به زور هفتصد تومان از مرد ثروتمندي به نام عزيزالممالك مي گيرند و گلي را همراه آرسين به بيمارستان مي فرستند، و خود را تسليم پليس مي كنند. آن دو به يك سال زندان محكوم مي شوند. چشم هاي گلي معالجه مي شود و آرسين از ترس اين كه واقعيت زندگي فقيرانه ي آنها براي گلي روشن شود خود را از او پنهان مي كند. دوره ي محكوميت امير و احمد به پايان مي رسد و سه دوست قديمي شهر را در جستجوي گلي زير پا مي گذارند، تا عاقبت او را كه آوازه خوان موفقي شده است مي يابند، و با هم زندگي تازه اي را آغاز مي كنند.
|