جواد شادي كه سرپرستي يك كاروان شادي را به عهده دارد، همسرش ستاره را به دليل سبك سري و معاشرت با يك ولگرد به قتل مي رساند و به حبس ابد محكوم مي شود. او دخترش رويا را به مطربي دوره گرد به نام غلامحسين مي سپارد. جواد پس از پانزده سال آزاد مي شود و به زادگاهش رودبار بازمي گردد. غلامحسين كه يك سال پس از حبس جواد رويا را به خانواده اي متمول سپرده نشاني امير افضل را در اختيار جواد مي گذارد. جواد نزد امير افضل و همسرش مي رود و در مقابل خوشبختي دخترش مي پذيرد كه از حق پدري خود صرف نظر كند. جواد درمي يابد كه جمشيد مهرداد، نامزد رويا، جوان بي كاره اي است كه همسر و دو فرزند دارد. جواد امكانات ازدواج رويا با كامران، معلم موسيقي رويا، را فراهم مي كند؛ اما رويا بر اثر سوء تفاهمي باعث رنجش خاطر جواد مي شود و جواد در گمنامي به زندگي خود ادامه مي دهد كامران حقيقت ماجرا را براي رويا بازگو مي كند و آن دو جواد را مي يابند و به خانه بازمي گردانند.
|