زهره و پسر جواني به هم علاقه دارند، اما پدر دختر با ازدواج آن دو مخالفت مي كند. زهره و جوان هوسباز از زادگاه خود اصفهان مي گريزند و در تهران اقامت مي كنند. پس از مدتي پسر متوجه مي شود كه زهره از او آبستن است. او زهره را رها مي كند و دختر مستأصل و سرخورده قصد خودكشي دارد؛ اما مرد خوش نيتي به نام پرويز سر راه او قرار مي گيرد و پس از شنيدن درددل زهره مي پذيرد كه نزد خانواده ي دختر به عنوان شوهر او معرفي شود. چندي بعد دختر زايمان مي كند، و مرد كه دچار تشويش و عذاب وجدان شده ماجرا را به پدر دختر باز مي گويد، و پدر، زهره و فرزند خردسال او را از خانه بيرون مي كند. پرويز براي نجات آن دو مي پذيرد كه زهره را به عقد خود درآورد و بچه را به فرزندخواندگي بپذيرد. آن دو در روزنامه مي خوانند كه جوان هوسبازي كه از زهره هتك حيثيت كرده به دست زن معروفه اي به قتل رسيده است.
|