حميد به درخواست برادرش محسن براي رفتن به سينما از جيب پدرش پول برمي دارد. پدر متوجه مي شود و حميد را در اتاقي حبس و تهديد مي كند كه دست او را خواهد بريد. حميد از خانه مي گريزد و سال ها بعد راننده ي تاكسي مي شود. حميد كه دلباخته ي آوازه خواني است در فكر پيدا كردن برادرش است. محسن مهندس شده و با مريم ازدواج كرده است. محسن آدم سربه هوائي است، و پس از اين كه فرهاد او را با لاله آشنا مي كند همسرش را ترك مي كند. لاله و فرهاد درصددند محسن را سركيسه كنند. روزي فرهاد جلو در كافه مزاحم نامزد حميد شده و حميد با او گلاويز مي شود. محسن مداخله مي كند و پس از خاتمه ي دعوا رهگذري كيف محسن را به حميد مي دهد و او در كيف عكس كودكي خودش را در كنار برادرش مي بيند. وقتي حميد به سراغ محسن مي رود، محسن قبل از اين كه توضيحات او را بشنود برادرش را از خود مي راند. اما باغبان خانه و بعد همسر محسن حميد را از دامي كه محسن در آن افتاده مطلع مي كنند، و او حميد را به كانون خانواده اش بازمي گرداند. فرهاد و لاله به جرم كلاهبرداري دستگير مي شوند.
|