از دختر فقيري، كه صورت سوخته و زشتي دارد و پيشخدمت خانواده ي ثروتمندي است به وسيله ي يكي از دو پسر خانواده به عنف هتك حيثيت مي شود. پسر حاضر نمي شود، به رغم التماس هاي دختر، با او ازدواج كند. مادر پسر دختر را با بدنامي از خانه بيرون مي كند. دختر تنها و بي كس در شهر بزرگ سرگردان مي شود. مرد خيّري به او كمك مي كند. دختر كه آبستن است پس از زايمان براي پرورش فرزندش و ادامه ي زندگي شغل آبرومندي براي خود برمي گزيند، و پس از مدتي با پولي كه اندوخته است توسط يك پزشك جراح معايب چهره ي خود را برطرف مي كند و پس از آن همراه دختر هشت ساله اش به همان خانه ي اشرافي مراجعه مي كند. او مورد توجه فرزند كوچك خانواده قرار مي گيرد. اما قبل از اين كه آن دو ازدواج كنند موضوع برملا مي شود و پسر بزرگ كه زن و فرزند خود را بازمي شناسد با ندامت و پوزش از زن با او پاي سفره ي عقد مي نشيند، و برادر او با فداكاري خود را از زندگي آنها كنار مي كشد.
|