مرد هوس بازي همسرش را با وجود دو فرزند طلاق مي دهد. مادر با دختر شيرخواره اش زهره به شيراز مي رود و فرامرز با خيابانگردي و معاشرت با كودكان بزهكار همسن و سال خود بزرگ مي شود. فرامرز به كارهاي خلاف كشيده و زنداني مي شود. سال ها بعد، بدون آن كه از هويت مادرش اطلاع داشته باشد، سر راه او و خواهرش قرار مي گيرد، و مدتي را در كنار آنها سپري مي كند. اما مادر بر اثر سوء تفاهمي او را از خود مي راند. فرامرز در جاده ي خارج شهر با مردي مواجه مي شود كه دختري به نام سودابه را به خارج از شهر كشانده است. فرامرز مداخله مي كند و مرد بر اثر سقوط از كوه كشته مي شود. او در دادگاه سرگذشت خود را براي عبرت ديگران شرح مي دهد، و وقتي براي اثبات سخنانش از او شاهد مي خواهند، مادرش، كه در دادگاه حضور دارد و پسرش را شناخته، حرف هاي فرامرز را تأييد مي كند، و بر اساس سخنان او روشن مي كند كه مقتول شوهر سابق او و پدر فرامرز بوده است. فرامرز به حبس محكوم مي شود و پس از آزاد شدن سودابه و مادر و خواهرش را جلو ندامتگاه به انتظار خود مي بيند.
|