سماكي به نام قاسم خان كه خود را مالك قسمتي از دريا مي داند با صيادي به نام احمد بر سر صيد ماهي درگير مي شود. نزاع همگاني مي شود و افراد قاسم خان پس از متفرق كردن صيادان ماهي هاي صيد شده ي آنها را تصاحب مي كنند. مسعود پسر قاسم خان، است و قاسم خان پسر را از خانه مي راند و مسعود به مردم پناه مي برد. احمد كه به مريم ، دختر كاظم علاقمند است با گروهي از صيادان به دريا مي رود، اما دريا طوفاني و احمد گم مي شود. دختري به نام غزاله، كه با پدرش زندگي مي كند، احمد را نجات مي دهد و از او كه پايش شكسته مراقبت مي كند. در غيبت احمد مسعود به مريم كه از احمد آبستن است نزديك مي شود و با او ازدواج مي كند، و خود را پدر فرزند او معرفي مي كند. مدتي بعد احمد همراه با غزاله به محل سكونت خود مي آيد. مريم ترجيح مي دهد با مسعود زندگي كند و وقتي احمد در ساحل تنها است غزاله به سوي او مي رود.
|