دختر و پسر جواني در دانشگاه با هم آشنا مي شوند و پس از مدتي تصميم مي گيرند با هم ازدواج كنند، اما پدر دختر، كه آدم طماعي است، تصميم دارد دخترش را به عقد برادرزاده اش جمشيد درآورد كه ادعا مي كند صاحب ثروت كلاني است. جمشيد كه ثروتي ندارد مصمم است به گاوصندوق عموي خود دستبرد بزند، اما در حين سرقت دستگير مي شود و پدر كه احساس ندامت مي كند دخترش را به عقد جوان دانشجو درمي آورد.
|