احمدخان پس از فريب دادن ستاره همراه دوستش مسعودخان ساري را ترك مي كند و براي گرفتن پست مهمتري به تهران مي رود. ستاره نيز به خانه ي نصرت خانم مي رود كه با شوهرش اكبر زندگي مي كند. ستاره در موقع زايمان مي ميرد و دختري به دنيا مي آورد كه زن و شوهر پير از او نگهداري مي كنند و نامش را پروين مي گذارند. پروين بزرگ مي شود و به هوشنگ، پسر مسعودخان، علاقمند مي شود. مسعودخان، كه مخالف ازدواج پسرش با پروين است، هوشنگ را به هامبورگ مي فرستد. وقتي هوشنگ از سفر بازمي گردد به تصور اين كه پروين نسبت به او بي اعتنا است با يكي از بستگانش به نام نسرين قرار ازدواج مي گذارد. نصرت و اكبر كه درمي يابند پروين از هوشنگ باردار است از او شكايت مي كنند. در دادگاه احمدخان وكالت هوشنگ را به عهده مي گيرد و پروين را محكوم مي كند. احمدخان كه متوجه شده نصرت و اكبر پدر و مادر واقعي پروين نيستند، در ادامه ي تحقيق هايش درمي يابد كه پروين دختر خود او است و پس از اظهار ندامت از هوشنگ مي خواهد كه با پروين ازدواج كند.
|