جوان روستائي و همسرش بر اثر ظلم ارباب از زادگاهشان به شهر مي روند. او كه كاري نمي يابد از فرط استيصال به قصد دزدي وارد خانه اي مي شود، و قبل از اقدام به دزدي با جسدي مواجه مي شود. او دستگير و چون قادر به دفاع از خود نيست محكوم مي شود. وكيل مدافع، كه از همان ابتدا معتقد به بي گناهي جوان روستائي و به صاحب خانه مظنون است، دستيار جوانش را سر راه مرد صاحب خانه قرار مي دهد، و از طريق او راز قتل را درمي يابند. قاتل موقع فرار از پا درمي آيد و روستائي جوان تبرئه مي شود.
|