علي كشاورزي است كه دومين فرزند خود را بر اثر كمبود امكانات درماني از دست مي دهد. او با فروش خانه و زمين و نيروي بازوي خود و مهاجرت به تهران موجبات تحصيل تنها فرزندش جلال را فراهم مي كند. علي روزها عملگي مي كند و شبها در لباس حاجي فيروز درمي آيد تا مخارج تحصيل جلال را تأمين كند. جلال پس از پايان دوره ي دانشگاهي براي ادامه ي تحصيل در رشته ي پزشكي به خارج مي رود، و علي با همسرش (آذر شيوا) به روستا بازمي گردند. موقعي كه چهار ماه به پايان تحصيل و بازگشت جلال مانده است علي با مشاركت مردم روستا به احداث درمانگاهي اقدام مي كنند، اما پسر با ارسال نامه اي خبر مي دهد كه قصد ازدواج دارد و بازنخواهد گشت. علي چاره را در اين مي بيند كه با ارسال صندوقچه اي محتوي خاك وطن و نامه ي مفصلي، كه جلال در حضور دوستانش متن كامل آن را قرائت مي كند، تصميم فرزند را عوض كند. جلال در موقع جشن و پايكوبي اهالي به روستا بازمي گردد.
|