پسري به لحاظ بي توجهي پدر، از تحصيل باز مي ماند و همگام رفقاي ناباب مي شود. پدر كه به عياشي و ميخواري با زنان هرجايي مشغول است آنقدر از پسرش غافل مي ماند كه او به گروه تبهكاران مي پيوندد و در شرايطي كه هر زمان آلوده تر مي شود عشق يك زن به ياريش مي آيد. جوان خود را بازيافته و سعي در نجات خويش مي كند. اما تبهكاران سد راهش مي شوند. پس از يك سلسله ماجرا و درگيري سرانجام جوان با معرفي تبهكاران به پليس موفق مي شود با زن محبوبش زندگي آرام و ساده اي را شروع كند.
|