ديوانه اي زخمي از تيمارستان مي گريزد و در خانه اي غيرمسكوني پناه مي گيرد. در اين خانه «سيمين» كه به تازگي شوهرش را از دست داده به همراه فرزندش زندگي مي كند. سيمين با جواني به نام «سعيد» آشنا مي شود و با وجود او اميدواري تازه اي به ادامه ي زندگيش پيدا مي كند. در همين حال خواهر سعيد كه با جوان خوشگذراني دوست است، در يك حالت بي خبري كارش به آن خانه كشيده مي شود و پيش از آنكه برادر دختر و پليس بتوانند دخالت كنند، ديوانه ي فراري به ياري دختر مي شتابد و جوان را از پاي درمي آورد و خود گرفتار مي شود.
|