پدر «ويدا» چون قصد دارد دخترش را به ازدواج مرد پير ثروتمندي درآورد، او را از پانسيون شبانه روزي خارج مي كند و دختر وقتي از قصد پدر آگاه مي شود، از خانه گريخته و مجدداً به پانسيون بازمي گردد و از مديره ي پانسيون و همچنين معلم جوان زبان انگليسي تقاضاي كمك مي كند. معلم جوان، نسبت به زنها بدبين است و به همين لحاظ همه ي امور مربوط به زندگي اش را شخصاً انجام مي دهد. اما آشنايي بيشتر ويدا با معلم، متدرجاً عقيده ي او را تغيير مي دهد و سرانجام مصمم به ازدواج با ويدا مي شود و با وجود مخالفت پدر دختر و پدر معلم، بالاخره اين ازدواج به نتيجه مي رسد.
|