داوود سياه و پسرخاله اش علي زندگي آرامي دارند. علي در تدارك برپاكردن مراسم عقدش با دختر خاله اش سليمه است، تا اين كه اصغر شن كش و شاگردش رضا از دختر هتك حرمت مي كنند و براي مدتي پنهان مي شوند. داوود خانه ي اصغر را زير نظر مي گيرد و ماجراي خواهرش را با بهاره، دختر اصغر، در ميان مي گذارد. بهاره يادآور مي شود كه پدرش زير شكنجه ي مأموران ساواك دچار اختلال حواس شده است. آن دو به تدريج به هم علاقه مند مي شوند. علي به رفتار داوود اعتراض مي كند و داوود براي فراهم كردن امكان پرورش صداي بهاره نزد آهنگساز جواني به نام بهنام مي رود. او ابتدا رضا را از پا درمي آورد و سپس از گاو صندوق شركتي كه در آن كار مي كند مقداري پول برمي دارد. بهنام به بهاره علاقه مند مي شود و مي پذيرد كه پول هاي داوود را باز پس بدهد. در يك مرافعه سليمه اصغر را از پا در مي آورد و بهاره به تصور اين كه داوود پدرش را به قتل رسانده برگه ي چكي را كه از بهنام گرفته به داوود تحويل مي دهد. سليمه خود را به عنوان قاتل اصغر و رضا به پليس معرفي مي كند. علي ماجرا را با بهاره در ميان مي گذارد و روزي كه داوود به تماشاي برنامه ي بهاره رفته است تحت تعقيب قرار مي گيرد و بر اثر تصادف با اتومبيل جان مي دهد.
|