فرهاد، كه فرزند يك راننده ي تاكسي است و بعد از ظهرها روي تاكسي پدرش كار مي كند، به هم كلاس خود شيرين علاقه دارد؛ اما جوان شيادي به نام خسرو، كه درصدد ازدواج با شيرين و تصاحب ثروت پدر او است، بر آن است تا رابطه ي آن دو را به هم بزند. فرهاد به كمك زني به نام لاله قصد دارد خواننده ي موفقي شود. خسرو شيرين را نسبت به رابطه ي فرهاد و لاله بدبين مي كند، و شيرين، به تلافي، به جواني به نام جلال رو مي آورد. فرهاد، پس از قطع رابطه با لاله، موضوع را براي شيرين روشن مي كند و با والدينش به خواستگاري شيرين مي رود. پدر شيرين موافق و مادرش مخالف وصلت آن دو است. دوستان خسرو به جواهر فروشي پدر شيرين دستبرد مي زنند و با كشاندن فرهاد به محل او را به عنوان سارق به دام پليس مي اندازند. جلال و دوستانش، كه هم كلاس فرهاد هستند، خسرو را، موقع فروش جواهرها به يك مال خر، به دام مي اندازند و تحويل پليس مي دهند. به اين ترتيب فرهاد آزاد مي شود و زندگي مشترك خود را با شيرين آغاز مي كند.
|