بيوه زني به نام تارا (سوسن تسليمي) همراه دو كودك كم سالش (گلبهار اسلامي و قربانعلي فلاحي) از ييلاق به كومه اش بازمي گردد. در راه مي شنود كه پدربزرگش مرده، و در جاده ي جنگلي به مردي غريب (منوچهر فريد) برمي خورد كه جامه ي تاريخي پوشيده و شتابان مي گذرد. تارا ميان ميراث پدربزرگ شمشيري مي يابد كه نمي داند با آن چه كند؛ تارا مي كوشد شمشير را به جاي داس درو به كار گيرد؛ اما شمشير به اين كارها نمي آيد و تارا آن را به رودخانه مي اندازد. تارا از نو مرد تاريخي را، كه سرداري از تبار جنگجويان منقرض شده است، مي بيند، كه از آن ها جز شمشير پدربزرگ هيچ نشاني نمانده است. مرد تاريخي ناپديد مي شود و تارا در موقع جزر دريا شمشير را مي يابد و آن را به مرد تاريخي مي دهد؛ اما او كه عاشق تارا شده است قادر نيست به دنياي خود بازگردد. در اين اثنا خواهر شوهرش (طاووس زارعي) او را براي برادرش آشوب (سيامك اطلسي) مي خواهد كه تارا نمي پذيرد. تارا از مرد تاريخي مي خواهد كه سد راهش نباشد. آشوب فرزندان تارا را مي ربايد، و تارا او را متهم مي كند كه براي رسيدن به وي برادرش را كشته است. آشوب دام گاه خود را ويران مي كند و از آبادي مي كوچد. تارا سراغ مرد تاريخي مي رود و او را متهم مي كند كه همه ي داستان هايش دروغ است و تبار و قبيله اي در كار نيست. در اين موقع سپاهي عظيم از دريا، به شهادت، سربرمي آورد و مرد تاريخي از شرم به دل جنگل پناه
مي برد. تارا به او قول مي دهد كه فرزندانش را به قليچ خواهد سپرد و همراه او خواهد آمد. مرد تاريخي با اسب زخمي اش به دريا مي زند و تارا با شمشير به موج هاي دريا حمله
مي كند تا مرد تاريخي را پس بگيرد؛ اما امواج دريا تارا را عقب مي نشاند.
|