هوشنگ و كامران پس از سپري كردن تحصيلات خود در خارج به ايران باز مي گردند. سيمين، خواهر هوشنگ، به پسرعمويش سعيد علاقه مند است؛ اما هوشنگ كه مي خواهد خواهرش را به عقد كامران درآورد با ازدواج آن دو مخالفت مي كند. يك شب كامران در غيبت هوشنگ و پدرش به سراغ سيمين مي رود؛ اما همايون، پدر هوشنگ، سر مي رسد و كامران او را به قتل مي رساند و مي گريزد. سعيد به اتهام قتل دستگير و زنداني مي شود. كامران كه نمي تواند نظر سيمين را جلب كند، او و هوشنگ را آزار مي دهد، به طوري كه هوشنگ تصميم مي گيرد خود و خواهر و خانه شان را طعمه ي حريق سازد. سيمين مي گريزد و مأموران آتش نشاني هوشنگ را نجات مي دهند. هوشنگ در يك بيمارستان و سيمين در روستايي به عنوان معلم استخدام مي شوند، و كامران كه قصد آزار سيمين را دارد توسط او مجروح مي شود. سيمين در موقع فرار با گلوله ي پليس زخمي مي شود و در بيمارستاني كه برادرش پزشك آن جا است بستري مي شود. هوشنگ به شهر مي رود تا سعيد را كه آزاد شده به بالين خواهرش بياورد. كدخدا و دوستان كامران تصميم دارند آن ها را با گلوله از پا دربياورند، و در همان لحظه با سيمين مواجه مي شوند. سعيد و هوشنگ سر مي رسند و سيمين را نجات مي دهند.
|