مصطفي خان ايلچي (تروس) تصميم دارد براي نجات از ورشكستگي دخترش مريم را به ازدواج مرد پير متمولي درآورد. مريم، با اندوه، خانه ي پدري را ترك مي كند و در خيابان پس از اين كه سوسول و تپل مزاحم او مي شوند جوان كشتي گيري به نام شريف سر مي رسد و مريم را به خانه نزد مادر خود مي برد. مصطفي خان گم شدن دخترش را در روزنامه اعلان مي كند، و سوسول و تپل با اين ترفند كه نشاني مريم را مي دانند از او اخاذي مي كنند. مادر شريف با ديدن عكس مريم در روزنامه از او مي خواهد كه خانه ي آن ها را ترك كند. مريم پس از ترك خانه در قهوه خانه اي با دختر نابينائي رو به رو مي شود و گردن بند و لباس هاي خود را به او مي بخشد. دختر نابينا بر اثر سقوط در رودخانه كشته مي شود و در روزنامه ها خبري درج مي شود كه مريم خودكشي كرده است. شريف با جعفر، راننده ي مصطفي خان، به جست و جوي مريم مي روند، و او را در روستايي مي يابند. شريف در مسابقه اي بر حريف ايتاليايي خود آلبرتو پيروز مي شود و مصطفي خان او و دخترش را روي تشك كشتي در آغوش مي گيرد.
|