فاضل با همسرش فاطمه و پسرش در جزيره ي هرمز با صيد ماهي و مرواريد گذران زندگي مي كنند. فاضل به اصرار فاطمه تصميم مي گيرد مانند برادرش سلمان در معدن جزيره به كار مشغول شود؛ اما فاضل كار در معدن را نمي پسندد و با گروهي از مردان هرمزي و بلوچ به صيد مرواريد مي رود و روزها و شب هاي متمادي را روي دريا مي گذراند. فاضل دچار مرض عجيب باد سرخ مي شود و به جرگه ي «اهل هوا» در مي آيد. وقتي او به زادگاهش بازمي گردد همسر و فرزندش قادر به پرستاري از او نيستند و كودكان محله ديوانه خطابش مي كنند. فاضل به كنار دريا مي رود و براي بهبود حالش به اجراي مراسم «اهل هوا» مي پردازد و پس از آن در حالتي ناهوشيار در آب دريا غوطه ور مي شود.
|