طاهر و شاگردش جمال راننده ي كاميون هستند. طاهر دلباخته ي گلي است كه در قهوه خانه ي كريم كار مي كند. طاهر و گلي ازدواج مي كنند و حسادت كريم را بر مي انگيزند. طاهر از اينكه گلي آبستن نمي شود دلگير است. طاهر و جمال به سفر خارج مي روند و گلي را به كريم مي سپارند. كريم قصد هتك حرمت از گلي را دارد؛ اما گلي مي گريزد و به خانه ي مرد متمولي پناه مي برد. مرد نيز درصدد اغفال گلي است. مدتي بعد آزمايش نشان مي دهد كه گلي باردار است. او، كه گمان مي كند بچه اش نامشروع است، همراه كريم مي گريزد و با كار در كاباره ها فرزندش را بزرگ مي كند. سالها بعد طاهر كريم را مي يابد و ناخواسته او را به قتل مي رساند. طاهر محاكمه مي شود؛ اما مرد متمول با حضور در دادگاه توضيح مي دهد كه مسبب تيره روزي گلي و طاهر او بوده است، و شبي كه قصد هتك حرمت از گلي را داشته صورتش سوخته و از آن پس متنبه شده است. سرانجام طاهر آزاد مي شود و زندگي جديدي را با گلي و فرزندش از سرمي گيرد.
|