مودت در يك مهماني، كه در باغش برگزار كرده، مسموم مي شود. دوستانش او را براي معالجه به مطب دكتر حاتم مي برند. دكتر در گفت وگو با منشي جوان مودت خود را از شايعاتي ، كه درباره اش بر سر زبان ها است ، تبرئه مي كند. دكتر حاتم از بيماريش م.ل مي گويد كه در طبقه ي دوم محل سكونت او بستري است و اصرار دارد كه تنها عضو باقي مانده ي بدنش قطع شود. دكتر حاتم و منشي جوان به زير زمين مطب- كه محل زندگي شكو ، نو كر سياه و دو رگه ي م.ل است- مي روند. منشي در تابوتي ، كه م. ل همراه خود آورده ، با جسد موميايي پسر جوان م.ل روبه رو مي شود. پسر جوان م.ل مريد دكتر اتم بوده و توسط پدر كشته شده است ، و م.ل از بابت فاصله اي كه دكتر حاتم بين او وفرزندش به وجود آورده درصدد گرفتن انتقام از اوست . شكو اوقاتش را با ساغر ، همسر جوان دكتر حاتم، مي گذراند. دكت حاتم- كه همه ي شاگردان و همسرانش را به قتل رسانده - ساغر را به جرم خيانت خفه مي كند . م.ل ، قبل از آن كه دست راست خود را قطع كند، خاطراتش را مي نويسد. او به دكتر حاتم پيشنهاد مي كند كه آمپولي به او تزريق كند تا حيات شادي آور برايش به ارمغان بياورد . دكتر حاتم ، كه اهالي شهر را با تزريق آمپول مسموم كرده تا وجود آلوده ي آن ها را از روي زمين پاك كند، م.ل را با تزريقآمپول مسموم مي كند ، و سپسبه شهري ديگر مي رود تا از نو نقشه ي خود را در مورد اهالي آنجا نيز عملي كند.
|