كارگردان جواني نمايش نامه اي درباره ايمان دردوره اشكانيان مي نويسدتاباهم كاري يك گروه تئاتري آن رابه اجرا درآورد. عطش جست و جو در تار و پود تاريخ موقعيتي تعارض آميز براي او فراهم كرده است. زني، كه با او زندگي ميكند، بر آن است كه آدميزاد نمي تواند در اين جست و جو از دل بستگي هاي فرعي دست بردارد. مرد اعتقاد به پرواز مدام داردو برآن است كه آدميان فقط در پرواز هم ديگر را مي ربايند. او با چنين اعتقادي ، براي ارزيابي موقع انساني خود و سرزميني كه در آن زندگي مي كند، دست به كار بازسازي و اجراي نمايش مي شود؛ اما اعضاي گروه با نوشتن نامه اي در اعتراض به خود كامگي هاي كارگردان خواهان عوام پسند كردن نمايش نامه و زدودن جنبه هاي اشرافي از آن مي شوند. او و زن ، پس از جدا شدن از گروه نمايشي و صحبت با دوست كارگرشان ، كه عقيده دارد نمايش نامه بايد درباره ي روزگار حال باشد، نمايش نامه را به تنهايي به اجرا در مي آورند.
|