پروين پس از فوت شوهر جوانش محمود، براي جلوگيري از تشديد بيماري روحي، از آبادان راهي تهران مي شود و با عمو و زن عمويش زندگي مي كند. او شبي در رستوران با جواني به نام سعيد رو به رو مي شود كه شباهت كاملي به همسر فقيدش دارد. پروين روز بعد به رستوران مي رود تا با سعيد گفت و گو كند، اما او را در پاي ميز قمار مي يابد، كه همه اندوخته اش را مي بازد و پس از اين كه از حريفانش كتك مي خورد، تصميم به خودكشي مي گيرد. پروين او را نجات مي دهد و به تدريج به زندگي علاقه مند مي كند. پروين پنج هزارتومان به سعيد قرض مي دهد تا او به زندگي اش سر و سامان بدهد و نزد بستگانش به شهرستان باز گردد. در آخرين لحظه خود نيز تصميم مي گيرد با سعيد همراه شود و زندگي تازه اي را در كنار او آغاز كند. پروين سعيد را در ايستگاه راه آهن نمي يابد و به رستوران باز مي گردد و او را پاي ميز قمار مي بيند. او با عصبانيت به ايستگاه باز مي گردد تا به سفر نامعلومي برود. سعيد به دنبال او مي رود و سعي مي كند خود را به قطاري برساند كه پروين مسافر آن است؛ اما او روي ريل قطار مي افتد و جان مي دهد.
|