امير در زندگي شكست مي خورد و در حادثه اي فلج مي شود و صورتش زخم عميقي برمي دارد. فلج شدن دو پا و زخم صورت موجب ناراحتي شديد روحي امير مي شود. برادرش ايرج، كه افسر پليس است، سيمين را به عنوان پرستار امير استخدام مي كند. هر دو برادر به سيمين علاقمند مي شوند، اما ناراحتي روحي امير و شكست در يك ماجراي عشقي در او ميل به خشونت و قتل برمي انگيزد. امير چند قتل مشابه مرتكب مي شود، و رسيدگي به پرونده ي قتل ها به ايرج محول مي شود. وقتي ايرج سرنخ قتل ها را مي يابد و به برادرش مي رسد، امير سيمين را گروگان مي گيرد و با او مي گريزد. ايرج و مأموران پليس به تعقيب امير مي روند، و امير با گلوله ي يك مأمور پليس زخمي و دستگير مي شود.
|