مردي برادرش را كه سالار نام دارد به قتل مي رساند تا به ثروت او دست يابد. فرزند كوچك سالار، كه بي سرپرست مانده، گم مي شود. سال ها بعد سهراب، پسر عموي سالار و دوستانش براي تصاحب اموال سالار نقشه مي كشند. سهراب توسط مسعود، كه از او طلبكار است، به زندان مي افتد و روح سالار مقداري ليره ي عثماني به آزيتا، خواهر سهراب، مي دهد تا آزادي سهراب را فراهم كند. روح سالار از آزيتا مي خواهد كه فرزند گمشده اش را بيابد و با او ازدواج كند. علي و عبدالله، باغبان سالار، آزيتا را از دسايسي كه برادرش بر ضد او تدارك مي بيند نجات مي دهد، و آزيتا در جستجوهايش درمي يابد كه علي همان فرزند گمشده ي سالار است. پس از آنكه آن دو به هم مي رسند، روح سالار، خشنود به آسمان پرواز مي كند.
|