دو دوست قديمي به نام هاي مرتضي خان و عباس قلي خان، كه يكي در تهران و ديگري در بمبئي براي خود سوداگران موفقي شده اند، تصميم مي گيرند با فراهم كردن امكان ازدواج دختر و پسرشان به هم نزديك تر شوند. مرتضي دخترش مهري را براي پسر عباس قلي، كه ايرج نام دارد، پيشنهاد مي كند. اما مهري به خسرو و ايرج به دختر ديگري علاقه دارند. خسرو با همكاري دوستش و مرد خل وضعي هر بار مراسم خواستگاري آنها را به هم مي ريزد، تا اين كه عباس قلي خان با استخدام كردن خسرو در تجارت خانه اش از يك سو به ازدواج ايرج با دختر مورد علاقه اش رضايت مي دهد، و از سوي ديگر مرتضي خان و همسر او را راضي مي كند كه با ازدواج خسرو و مهري موافقت كنند.
|