رضا مثقالي معروف به رضا مارمولك دزد سابقه داري است كه بارها دستگير و زنداني شده، اما در آخرين دستگيري، اتهام او سرقت مسلحانه است. رضا را به زنداني تحويل مي دهند كه رئيس آن (آقاي مجاور) مردي بسيار سختگير و انعطافناپذير است. او عقيده دارد بايد آنقدر نسبت به مجرمان ـ با روش هايي خاص ـ سخت گيري كند كه حتي فكر اعمال خلاف به مغزشان نرسد. و معتقد است زندانيان را به زور هم كه شده بايد وادار به درستكاري كرد تا به بهشت بروند. رضا در حادثه اي مجروح مي شود و به بيمارستان خارج از زندان منتقل مي شود. در آنجا لباس يك روحاني بيمار را مي ربايد و در لباس روحانيت موفق به فرار از زندان مي شود. او با مصونيتي كه در لباس تازه پيدا كرده به يك شهرك مرزي مي رود تا از طريق و با گذرنامه جعلي از كشور خارج شود اما به دلايلي با يك روحاني ديگر اشتباه گرفته مي شود و امامت جماعت محلي را برعهده اش مي گذارند. او با شيوه هاي خودش مردم را موعظه و راهنمايي مي كند و چندين بار اعمال خلافكارانه اش به سوءتغيير نيكوكاري قلمداد مي شود. به هر حال در روستا مريدهاي زيادي پيدا مي كند و خود او نيز كم كم تحت تأثير لباس و موقعيت جديد به اعمال مثبتي روي مي آورد تا اينكه آقاي مجاور رئيس زندان كه همه جا به دنبال او مي گردد، به سراغش مي آيند اما او هم ديگر مايل نيست رضا را با دستبند دستگير كند.
|