محمد در اصفهان راهنماي جهانگردان فرنگي است. او دلباخته ي مينا است، كه پدرش او را براي برادرزاده اش در نظر گرفته است. مينا قصد دارد دور از چشم والدينش به عقد محمد درآيد؛ اما محضردار به پدر مينا اطلاع مي دهد و آنها به تهران مي گريزند. پسر عموي مينا آنها را تعقيب مي كند، و محمد و مينا به هر كجا كه قدم مي گذارند با مشكل روبرو مي شوند. عاقبت آنها به خانه ي آقا جمال مي روند، كه از دوستان محمد است. مينا بيمار مي شود و آقا جمال، به بهانه ي تهيه ي دارو، محمد را به خارج از خانه مي فرستد و به عنف از مينا هتك حرمت مي كند. محمد پس از بازگشت با آقا جمال درگير مي شود و او را از پا در مي آورد. محمد و مينا يك شب زمستاني و برفي را بيرون خانه ي آقا جمال به صبح مي رسانند و هر دو از سوز سرما يخ مي زنند. صبح روز بعد پسر عموي مينا با جسد يخ زده ي آن دو مواجه مي شود.
|