نصرالله از زندان آزاد و در خانه ي مادرش ساكن مي شود. او دوباره اقدام به دزدي مي كند، و از خانه ي يك مرد روحاني يك تخته قالي مي ربايد. پليس نصرالله را دستگير مي كند و مرد روحاني شهادت مي دهد كه خود او قالي را به نصرالله هديه داده است، و قالي ديگرش را نيز به او هديه مي دهد. نصرالله به امام زاده مي رود و توبه مي كند و به پيشنهاد مرد روحاني در كارخانه اي به كار مشغول مي شود. او با كار و كوشش زندگي شرافتمندانه اي براي خود و مادرش فراهم مي كند، و پس از آشنايي با بدري، كه با دختر خردسالش شيرين زندگي مي كند، با او پيمان زناشويي مي بندد. قاسم برازجاني، همسر سابق بدري، از زندان آزاد و مزاحم بدري مي شود. قاسم از بدري هتك حرمت مي كند و با عكس هايي كه از او در اختيار دارد بدري را وادار به همكاري در كار قاچاق مي كند. بدري و قاسم و دوستش علي سياه دستگير و به حبس محكوم مي شوند. نصرالله كه از پيدا كردن بدري نااميد شده شيرين را بزرگ مي كند. سالها بعد قاسم با ضمانت نصرالله از زندان آزاد مي شود و هر دو به دنبال بدري مي گردند. نصرالله از طريق علي سياه بدري را مي يابد، و او را كه بيمار است با مراقبت دكتر كيوان، نامزد شيرين، مداوا مي كنند. قاسم، كه مزاحم بدري است، بر اثر حادثه اي كشته مي شود، و اعضاي خانواده ي نصرالله دوباره گردهم مي آيند.
|