قاسم محقق، بازپرس تحقيق جهت بررسي موضوع پرونده «رومشكان»، طي مأموريتي به لرستان اعزام مي شود. او در مدت اقامتش در آنجا با مطالعه پرونده ها، مرور مشاهدات، برخورد با افراد گوناگون، مصاحبت با اهالي محل و دوستي با چوپاني به نام امان مرداني به نكته ها و ماجراهاي تازه اي پي مي برد. امان مرداني چوپان ميان سال اهل منطقه رومشكان هر روز احشام مردم را در گله اي به كوه مي برد. يك روز در گذرش به كوهستان، غار شگفت انگيزي مي بيند كه صداهاي عجيب و آواي يك زن از دورن آن به گوش مي رسد. وجود يك تابوت مفرغي در گوشه اي از داخل غار بيش از هر چيز ديگر نظرش را جلب مي كند كه به تصور او، صاحب آواز درون آن خفته است. قاسم محقق و امان مرداني هر يك به شيوه خود مي كوشند از ادامه غارت غار موصوف توسط قاچاقچيان عتيقه در منطقه جلوگيري كنند و همين باعث دوستي و آشنايي بيشتر آن دو مي شود؛ هر چند عمر اين دوستي به درازا نمي كشد. سرانجام هر كدام به سوي سرنوشت محتوم خويش مي روند.
|