هاشم و بهمن كاري جز پرسه زدن در محله ي بدنام و خوشگذراني ندارند. آن دو روز و شب خود را در خانه ي عمومي طاووس مي گذرانند. بهمن با طوطي آشنا مي شود و وانمود مي كند كه دوستش هاشم لال است. هاشم و طوطي به هم انس مي گيرند، و هاشم از اين كه وانمود كرده كه لال است معذب است. طوطي در شرح سرگذشت خود براي هاشم نقل مي كند كه ناپدري اش از او هتك حرمت كرده و آن قدر در كوچه و خيابان پرسه زده تا پايش به محله ي بدنامي كشيده شده است. طوطي بيمار مي شود و هاشم و بهمن آماده مي شوند تا او را در بيماستان بستري مي كنند. طوطي پس از بهبودي به محله بازمي گردد و هاشم و بهمن آماده مي شوند تا او را از آن جا ببرند؛ اما با حضور اكبر مرافعه اي در مي گيرد و هاشم و بهمن با ضربه ي چاقوي اكبر زخمي مي شوند. اكبر با شليك گلوله ي پليس از پا در مي آيد و طوطي در كنار هاشم جان مي دهد.
|