«غلامعلي» به «زينت سادات» عشق مي ورزد ولي برادر زينت ـ «خان دايي» ـ مانع ازدواج آن ها در جواني مي شود. وقتي همسر غلامعلي و شوهر زينت سادات مي ميرند، غلامعلي بار ديگر مصمم به ازدواج با زينت سادات مي شود. اما مانع بزرگ اين بار، «مرتضي» پسر خان دايي، مي خواهد خاطره ي پدر از دست رفته اش را گرامي بدارد. غلامعلي براي جلب رضايت مرتضي يك برگ برنده دارد. دخترش پوري را كه مورد علاقه ي مرتضي است و او پوري را گرو زينت سادات قرار مي دهد. مخالفت ادامه پيدا مي كند و ماجراهايي روي مي دهد كه سرانجام سبب مي شود مرتضي از مخالفت بيهوده اش دست بردارد.
|