در كانون اصلاح و تربيت «شهر زيبا» نوجوانان زنداني با خواست اعلا جمع مي شوند تا هجدهمين سالروز تولد اكبر را جشن بگيرند. اكبر متهم است دو سال پيش دختري را كشته و حالا زمان قصاص اوست. اعلا، دوست اكبر، براي كمك به او به اتفاق فيروزه خواهر اكبر براي گرفتن رضايت به سراغ شاكي پرونده، ابوالقاسم (پدر مقتول) مي روند. ابوالقاسم كه با سماجت آنها روبرو مي شود، به دادگاه مي رود تا اجراي حكم را جلو بيندازد اما به او مي گويند بايد منتظر باشد و بايد ابتدا پول ديه را آماده كند. ابوالقاسم كه توانايي پرداخت پول را ندارد سعي مي كند اين مبلغ را از صندوق بيت المال تهيه كند اما كسي حاضر به امضاي ورقه استشهاد نيست. از طرفي به تدريج ميان فيروزه ـ كه از همسر معتادش جدا شده ـ و اعلا نيز علاقه اي به وجود مي آيد. زن ابوالقاسم كه مي خواهد به جاي قصاص پول ديه را بگيرد و خرج مداواي دختر معلولش كند، به ابوالقاسم اصرار مي كند رضايت بدهد. ابوالقاسم مخالف است و تصميم دارد براي تأمين پول ديه خانه را بفروشد اما باز هم موفق نمي شود و اعلا معامله را به هم مي زند. ابوالقاسم كه سماجت فيروزه و اعلا را مي بيند مي گويد حاضر است رضايت بدهد، اما حالا فيروزه مبلغ ديه را ندارد كه پرداخت كند. همسر ابوالقاسم با همفكري برادرش به اين نتيجه مي رسند چون اعلا پسر لايقي است پس مقدمات ازدواج او را با دخترش فراهم و از گرفتن پول ديه صرف نظر كنند. آنها قصدشان را به فيروزه مي گويند و از او مي خواهند مقدمات ازدواج را فراهم كند. اعلا كه از قضيه خبر ندارد به فيروزه مي گويد قصد دارد پول ديه را از هر طريق ممكن تأمين كند اما با مخالفت و پرخاش فيروزه روبرو مي شود و از طرفي نيز وقتي قصد خانواده ابوالقاسم را مي فهمد تصميم نهايي را به فيروزه وامي گذارد. فيروزه تظاهر مي كند كه به اعلا علاقه ندارد. اصرار مددكار كانون نيز بر اينكه ابوالقاسم از شرطش منصرف كند به جايي نمي رسد. اعلا دوباره نزد فيروزه برمي گردد، اما فيروزه در روي او باز نمي كند.
|