گلنسا، فارغ التحصيل رشته فلسفه و كامپيوتر براي كار به تهران مهاجرت مي كند و در يك شركت بزرگ بين المللي به كار مي پردازد، مهندس دبير، رييس شركت با نظر سويي كه به گلنسا دارد او را در يك شرايط و موقعيت انجام شده قرار مي دهد و با فريب و نيرنگ و سرانجام با زور، تلاش مي كند گلنسا را بفريبد، اما گلنسا با عملي يوسف گونه از آن دام رهايي مي يابد و به معرفتي نيك دست مي يابد.
|