دادستان شهر به سبب مشغله ي فراوان، توجهي به همسر خود ندارد، در اين شرايط دوست نابابي همسرش را فريب مي دهد و با او مي گريزد. از آن پس دادستان خود عهده دار سرپرستي تنها دخترش مي شود. سال ها بعد همسر دادستان كه اعتياد و شب زنده داري هاي پياپي پير و شكسته اش كرده، بي پناه و سرگردان مي شود، اما هميشه از دور دخترش را مي بيند. مادر وقتي دخترش را در دام مرد هوسبازي كه سقوط او را باعث شده مي بيند، مرد را به قتل مي رساند و بعد در دادگاهي كه دادستان آن شوهر خود اوست با دفاعي مستدل تبرئه مي شود و به خواست شوهرش، زندگي تازه اي را با دخترش آغاز مي كند.
|