هما يگانه، خبرنگاري كه به طور اتفاقي شاهد سرقت از يك فرش فروشي است، از سردسته دزدها عكس مي گيرد. آنها او را به قصد كشت تعقيب مي كنند، اما موفق نمي شوند. روز بعد در دايره آگاهي افسري جوان به نام قرباني مأمور پيگيري ماجرا مي شود. هما نيز همان روز به قالي فروشي مي رود و مي گويد كه از سردسته دزدها عكس گرفته. او در اين ميان با صاحب فرش فروشي آشنا مي شود كه مرد مجردي به نام درخشان است. قرباني كه ضمناً يكي از خواستگاران هما است كه از او جواب رد شنيده، هما را با درخشان در فرش فروشي مي بيند. اعضاي باند سرقت كه خانه هما را پيدا كرده اند، آنجا را به هم مي ريزند تا عكس را پيدا كنند اما موفق نمي شوند. در اين ميان هما نيز كه به علاقه درخشان پي برده به اظهار محبت او جواب مثبت مي دهد و ميان قرباني و درخشان رقابتي شكل مي گيرد. دزدان هم وقتي مطمئن مي شوند عكس ها خراب شده دست به دزدي هاي ديگر مي زنند. قرباني كه به درخشان شك كرده، تمام كارهاي او را زير نظر مي گيرد و درخشان هم او را به شام دعوت مي كند و به او مي فهماند كه قرباني مزاحم زندگي او و هما است. از طرفي باند دزدان بر اثر اشتباه يكي از اعضا لو مي رود و هما و مادرش در وضعيت خطرناكي قرار مي گيرند. آنها به پيشنهاد قرباني به ويلاي پدرش مي روند تا در امان باشند، اما دزدان جاي آنها را پيدا مي كنند. آقاخان سردسته دزدها تصميم به قتل هما و مادرش مي گيرد، اما درست لحظه آخر قرباني سر مي رسد. درخشان نيز كه از ادامه رابطه با هما نااميد شده با تلفن او دوباره به سراغش مي رود و به دست آقاخان كشته مي شود.
|