«ايرج» كه گرفتار بيماري مرموز و ناشناخته اي است، مرگ عنقريبش را باور كرده است. در اين حال با دختر جواني آشنا شده و هر دو شيفته ي يكديگر مي شوند. دختر معشوقه ي مرد متمولي است كه دايي ايرج است. مرد عليرغم علاقه زيادي كه به زن دارد، به لحاظ شرايط خاصي كه ايرج دارد، اجازه مي دهد كه انس و الفت فيمابين او و معشوقه اش هرچه بيشتر شكل بگيرد. ايرج به زودي درمي يابد كه علايم مرگ زاي بيماريش برطرف شده و دختر، زن مورد توجه دايي اش است. او لذا خود را كنار مي كشد اما دايي كه مراقب احوال خواهرزاده اش است، يكبار ديگر فداكاريش را ثابت كرده و خود را براي هميشه از زندگي ايرج و دختر مورد علاقه اش خارج مي كند.
|