دكتر جواني متدرجاً به مستخدمه اش علاقه مند شده و رابطه اي بينشان به وجود مي آيد. مستخدمه از دكتر جوان صاحب فرزندي مي شود. در اين حال مرد بدطينتي مستخدمه را كه در مرحله ي ازدواج با دكتر جوان است تهديد مي كند كه گذشته ي آلوده ي او را نزد دكتر فاش خواهد كرد و براي اينكه چنين نكند تقاضاي حق السكوت دارد. رفت و آمد مرد بدطينت با مستخدمه، دكتر جوان را نسبت به مستخدمه بدگمان مي سازد تا جائيكه مستخدمه را از خود مي راند. پس از يك سلسله ماجرا سرانجام دكتر حقيقت را درمي يابد و مستخدمه را باز مي يابد و با او زندگي تازه اي را آغاز مي كند.
|