عزيز پس از تحمل چند سال زندان و در مجموع بيست و چند سال دوري از زادگاه، در مسير بازگشت به شهرش با جواني به نام رضا آشنا مي شود كه ديدگاه هاي خاصي درباره غذا دارد. در يكي از ايست هاي بازرسي، جوان دستگير مي شود و از او شماره تلفني نزد عزيز مي ماند كه به قصد ديگري گرفته بود. عزيز پس از رسيدن، با دو دوست دوران جواني اش ملاقات مي كند. اولي تلاش مي كند عزيز را راضي به فروش خانه اش كند. خانه عزيز تبديل به رستوران خانگي آتيه شده؛ همان كسي كه زماني قرار بود با او ازدواج كند. عزيز پس از ملاقات با رحمت كه در خانه پدري اش پيشكار بوده، تصميم مي گيرد به رستوران سر بزند. آتيه به همراه دخترش توكا و دو زن ديگر، رستوران را اداره مي كند. آتيه پس از غيبت ناگهاني عزيز ازدواج كرده و شوهرش پس از مدتي در دريا غرق شده. اكنون او با ورود عزيز احساس خطر مي كند كه مبادا دليل بازگشت عزيز، بازپس گيري خانه باشد. پدر عزيز كه در دوران اسارت او مرده، وانمود كرده كه پسرش در سفر خارج است. عزيز به ملاقات هم سفر جوانش مي رود و پس از آشنايي دوباره با آتيه، درصدد برمي آيد تا خانواده ي رضا را از دستگيري اش باخبر سازد. با شماره اي كه به همراه دارد تماس مي گيرد و در كمال تعجب مي فهمد كه شماره رستوران آتيه را گرفته. به مرور مي فهمد كه توكا و جوان دستگير شده، رابطه اي مشابه عزيز و آتيه داشته اند و غيبت ناگهاني جوان، توكا را در موقعيت گذشته مادرش قرار داده. يكي از دوستان رضا كه به توكا توجه دارد، از روي عمد، دستگيري رضا را فاش نمي كند. عزيز در بالاخانه رستواران مستقر شده و آتيه و زنان، با بهترين غذاها از او پذيرايي مي كنند. پس از رفع سوء تفاهم آتيه، رابطه اش با عزيز گرم مي شود، اما عزيز به طور مرموزي از افشاي ماجراي رضا و طمع نداشتن به پول رستوران خودداري مي كند. تلفن وكيل عزيز را از خود مي راند. عزيز كه از طرف رضا هم متهم به دورويي و خيانت شده، سرانجام شرايط آزادي او را فراهم مي كند و مي رود. آتيه از روي يكي از نقاشي هاي عزيز، رد خانه پدري عزيز را مي گيرد و به آنجا مي رود.
|