سلطان علي دل در گرو دختري به نام آزيتا دارد و هدفش ازدواج با او است. سلطان علي در توافقي با منوچهر دايي او، قول داده اگر اين ازدواج سر بگيرد، در عوض زمين هايش را در روستا به منوچهر مي فروشد. از طرفي آزيتا كه دختري ثروتمند است، مردي به نام سعيد را دوست دارد. وقتي كه سلطان علي پي به اين مسأله مي برد به منوچهر اصرار مي كند تا درباره سعيد تحقيق كند و مراسم خواستگاري را به هم بزند. منوچهر پي مي برد كه سعيد قبلاً ازدواج كرده و باعث مرگ فرزندش شده و به لحاظ اخلاقي هم آدم درستي نيست. اصرار منوچهر به خواهرش و آزيتا درباره هويت سعيد سودي ندارد. التبه او به واسطه پول هايي كه سعيد به او مي دهد از او حمايت مي كند. سلطان علي كه پي به اهداف منوچهر برده تصميم مي گيرد خود راز سعيد را پيش آزيتا برملا كند. او به ترفندي پي به زندگي گذشته سعيد مي برد و روزي كه سعيد و همسر قبلي اش در پارك پيش هم نشسته اند و صحبت مي كنند به هواي مصاحبه با خبرنگاري غربي از آن ها فيلم تهيه مي كند. سعيد نيز كه سماجت هاي سلطان علي را مي بيند در صدد است هرچه زودتر آزيتا را به عقد خود درآورد و زمين هاي او را به نام خود كند. سلطان علي فيلم سعيد و همسرش را به آزيتا نشان مي دهد اما منوچهر مي گويد كه اين فيلم ساختگي است و زن از سلطان علي پول گرفته تا نقش بازي كند. آزيتا كه دچار عذاب وجدان شده قبول مي كند تا به عقد سعيد دربيايد و زمين ها را به اسم او كند، اما در لحظه آخر منوچهر و سلطان علي و همسر سابق سعيد مي رسند. آن ها راز سعيد را برملا مي كنند و مراسم عقد به هم مي خورد. سرانجام آزيتا رضايت مي دهد كه با سلطان علي ازدواج كند، در حالي كه منوچهر هم رضايت سلطان علي را براي فروش زمين هايش به او جلب كرده است.
|