عزيز جوان جنوب شهري كه با مادربزرگش زندگي مي كند، كارش خوانندگي در مراسم عروسي است. عزيز از طريق دوستش كريم به خانم نيكبخت براي كاري معرفي مي شود. خانم نيكبخت كه زن نيكوكاري است، از عزيز براي اجراي ترانه اي در روز جهاني كودك دعوت مي كند. عزيز دلباخته نازي دختر خانم نيكبخت مي شود اما شهرام پسرخاله هوسران نازي با نقشه مادرش قصد دارد پس از ازدواج با نازي اموال خانم نيكبخت را تصاحب كند. عزيز با كمك بهمن عموي كريم كه هنرمندي قديمي است براي خوانندگي تلاش مي كند. رابطه عاطفي عزيز و نازي عميقتر مي شود. شهرام كه نقشه اي را در خطر مي بيند يك روز قبل از اجراي برنامه، عزيز را مي ربايد و در جايي پنهان مي كند. پيگيري كريم و نازي نتيجه مي دهد و عزيز با كمك عموبهمن در لحظه موعود روي صحنه حاضر مي شود و ترانهاش را به خوبي اجرا مي كند.
|