محمود كارگر جوشكار ساده راه آهن است كه دور از خانواده در جنوب كار مي كند. به او خبر مي رسد كه زنش پري كه دچار بيماري عصبي است، مدتي است از خانه رفته و فرزندش را پيش مادر و پدر محمود گذاشته. محمود با وجود سخت گيري هاي كارفرمايش، به خانه اش در كرج برمي گردد و سعي مي كند زنش را پيدا كند. از زن صاحب خانه و نجار همسايه و اقوام پري و پدر و مادر خودش سراغ زن را مي گيرد، اما هيچ كس از او خبري ندارد. همسايه نجارش، او را راهنمايي مي كند تا به پزشكي قانوني سر بزند. محمود پس از چند روز، جنازه زني با مشخصات پري را مي يابد و او را در مراسمي به خاك مي سپارد. پس از مدتي، قصاب محل خبر مي آورد كه پري را در مشهد ديده و رد او را يافته است. در اين فاصله محمود كارش را از دست مي دهد و از سوي همه نزديكانش طرد مي شود. بازرسي كه مأمور پيگيري ماجرا شده، به تدريج كنار مي كشد و شبي كه محمود در حال نماز خواندن است، پري سر مي رسد. محمود او را با سئوال هاي زيادي رو به رو مي كند و پري درباره چند روز از سفرش به مشهد توضيحاتي مي دهد (كه در آنجا با يك استاد دانشگاه آشنا شده و او پري را پناه داده). پري اعتراف مي كند كه در مشهد حالش خوب بوده و ديگر احساس بيماري نمي كرده. به همين دليل آنها را پس از گذشت زمان، هنگامي كه محمود پي به پاكي همسرش، رفع سوءتفاهم ها و دروغ هاي اطرافيان مي شود، به مشهد نقل مكان مي كنند.
|