|
|
|
خلاصه داستان : |
ثريا با اسباب بازي هايش در حياط بازي مي كند. در يك لحظه متوجه صداي بازي بچه هاي همسايه مي شود و مي خواهد با آن ها بازي كند، اما مادر باز هم نمي پذيرد. درگيري و بحث بين آن ها به اوج مي رسد. مادر، عروسكي به او مي دهد تا بازي كند. ثريا نمي پذيرد و اصرار دارد با بچه هاي همسايه همبازي شود.
|
|
|