|
|
|
خلاصه داستان : |
دختري كه سه ماه بادار است براي رسيدن به معشوق خود تصميم مي گيرد از مرز بگريزد. او بين عملي كه انجام داده احساس گناه دارد و از طرفي اين عمل را به علت عشق مي داند. بنابراين در مسير خود، از خدا مي خواهد در صورتي كه او را بخشيده، خورشيد را به او نشان دهد.
|
|
|