اتوموبيل سوخته امير از ته دره جاده چالوس همراه با جسد سوخته اش پيدا مي شود. همسرش زيبا زيبادوست، شريكش اكبر، دخترخوانده اش عسل، روان كاو خانوادگي شان دكتر كامبيز مطلق، دوست و همكار و هم دانشكدهاياش حميد، دوست زمان كودكي و هم محلهاياش و همسر صيغه اي مرجان پس از ابراز تأسف بابت اين حادثه، حرف هايي درباره امير و رابطه خودشان با او مي گويند. به تدريج از حرف هايشان چيزهايي فراتر از ظاهر قضيه آشكار مي شود و معلوم مي شود كه همه آنها بدون اطلاع يكديگر، نقشه اي براي قتل امير كشيده و اجرا هم كرده اند. اما بر اثر يك اتفاق، امير زنده مانده. او خسته از پيرامونش، از مدت ها پيش قصد داشته همه چيز را ترك كند و به جايي دور از آدم ها و زندگي روزمره اش برود و با خود خلوت كند. پرونده هاي شركت را به راننده شركت مي سپارد تا به دفترشان ببرد و جسدي كه در ماشين پيدا شده، جسد راننده بوده است. حالا امير در گمنامي بهتر مي تواند در خلوتش بماند.
|