طيبه نام پيرزني است كه سال هاست در گورستان شهر تهران زندگي مي كند. او فرزندي ندارد و شوهرش نيز مرده است. طيبه در ازاي كار در گورستان دستمزدي مي گيرد و در همان جان باقي عمرش را سپري مي كند. او مدتي است كه با زني آشنا شده كه از نظر او يك استثناست. زيرا تنها كسي است كه هر روز بر مزار مرده اش حاضر شده و براي آمرزش او دعا مي خواند. طيبه اين زن را كه به نظر متمول نيز مي آيد، استثنا مي داند. در يكي از اين روزها، زن متمول، طيبه را به خانه اش دعوت مي كند. خانه اي كه در گران ترين و دور دست ترين نقطه شهر بزرگ تهران است. اين دعوت براي طيبه يك حادثه است. يك حادثه بزرگ در دوران پيري. زيرا براي مدتي، او را به ميان زندگان مي آورد. چند روز بعد طيبه به سمت شهر از قبرستان خارج مي شود. پيرزني بي سواد در شهري شلوغ با اقيانوسي از ماشين، دود، سر و صدا! روز بعد دوباره صفي از آمبولانس هاي مرده هاي روزمره، وارد قبرستان مي شوند. آيا طيبه را بايد در ميان آن ها جست؟
|