مريم زن پولداري است كه دو بار ازدواج كرده و شوهرانش مرده اند. مسافركشي به نام جواد او را به طور اتفاقي سوار مي كند و به منزلش مي رساند. پس از بازگشت، دو نفر به جواد حمله مي كنند، كتكش مي زنند و اتومبيلش را داغان مي كنند. جواد و دوست كله پزش اصغر براي گرفتن خسارت پيش پدر مريم مي روند و او آنها را به فرد ديگري معرفي مي كند. مقدم پور پدر پسر جواني است كه آدم هايش به اشتباه جواد را كتك زده بودند. او كه از پسرش بي خبر است، جواد و اصغر را مأمور مي كند تا او را بيابند و پاداش مناسبي بگيرند. از سوي ديگر جواد اسير توطئه اصغر مي شود و براي تلكه كردن مريم به سراغ او هم مي روند و خسارت مي گيرند. اين دو هم از سوي مقدم پور و هم از سوي مريم مأمور مي شوند تا نيما مقدم پور را پيدا كنند. دارودسته مقدم پور كه از دست جواد و اصغر به شدت دل خورند، از نقشه آنان آگاه مي شوند و دائماً جلوي پاي آنها سنگ مي اندازند اما دو رفيق پي مي برند كه همين دارودسته مقدم پور هستند كه نيما را گروگان گرفته اند. پدر مريم و پدر نيما پس از هماهنگي با پليس، پول مورد نظر گروگان گيرها را جور مي كنند و به جواد و اصغر مي دهند. اصغر به طور پنهاني با تبديل پولها به دو كيسه، درصدد است كه يكي از آنها را براي آزادي گروگان ها بدهد و آن يكي را خودش بردارد، اما پس از اينكه اولي را از بالاي پل به محل انتظار گروگان گيرها پرت مي كند، جواد پس از اختلاف نظر با او، آن يكي كيسه را هم پرت مي كند كه به طور تصادفي به كلنگ كارگري به نام چراغلي گير مي كند و او هم با آن پول به روستايش برمي گردد و با دختر مورد علاقه اش ازدواج مي كند. سرانجام مريم و نيما به وصال هم مي رسند و گروگان گيرها دستگير مي شوند.
|