حوريه كه سالهاست از اسارت پدرش، اميرحسين، به دست عراقي ها مي گذرد، نسبت به خروج هاي بي موقع مادرش، مريم، از منزل مشكوك است و اين شك با تلفن هاي ناشناسي كه به او مي شود و در آنها از تصميم مريم براي ارتباط با يك مرد ديگر صحبت مي شود افزايش مي يابد. اما طولي نمي كشد حوريه متوجه مي شود مادرش در اين مدت به عيادت اميرحسين كه به تازگي آزاد شده و در بيمارستان به سر مي برد مي رفته است. اميرحسين كه مبتلا به موجگرفتگي است به خانه بازمي گردد ولي ازدحام هاي پيراموني و آلودگي هاي صوتي حالش را متشنج مي كند، ضمن آن كه تلفن هاي ناشناس اين بار به او هم مي شود و سلامتش را به مخاطره مي اندازد. با پيشنهاد حوريه، همه تصميم مي گيرند مدتي از تهران دور باشند و به شمال بروند. در سفر عده اي از همرزمان سابق اميرحسين نيز به او ملحق مي شوند. مزاحمت هاي تلفني همچنان ادامه دارد و در يكي از آنها، به حوريه اعلام مي شود كه فيلم حاوي ارتباط غيراخلاقي مادرش با يك غريبه را از يك زن داخل رستوراني در شهر بگيرد. حوريه نزد زن جوان كه معتاد است مي رود و با او درگير مي شود و طي درگيري، شخصي ناشناس به زن معتاد چاقو مي زند و او را مي كشد و قتل به گردن حوريه مي افتد و حكم اعدامش صادر مي شود. اميرحسين از طريق همرزمانش متوجه مي شود همه اين ماجراها نقشه اي بود از طرف پدر يكي از بسيجي هايي كه تحت تأثير او به جبهه آمده و شهيد شده و حالا پدر او درصدد انتقام جويي از اميرحسين است و با اين نقشه انتقام خود را گرفته و اكنون نيز به خارج گريخته است. اميرحسين كه از تعقيب اين فرد توطئهگر نااميد شده، نزد سنجري، پدر دختر مقتول، مي رود و از او مي خواهد از قصاص حوريه صرف نظر كند، اما سنجري كه يك معتاد الكلي از خدا بريده است، پس از رفت و آمدهاي مكرر اميرحسين، سرانجام به اين شرط كه او بتواند شفاي پسر بيمارش را از امام حسين (ع) بگيرد، حاضر به گذشت مي شود. اميرحسين يك شبانه روز دعا مي كند و سرانجام معجزه رخ مي دهد و پسر حالش خوب مي شود.
|